سفرنامه ی هیو | نگاهی به روستای هیو کرج

روستای هیو کرج

ما جمعه گذشته برای پاکسازی و درختکاری به روستای هیو از روستاهای اطراف تهران رفتیم .جایتان خالی . و باز اعضای کندو در کنار بقیه حماسه آفریدند و تا پای جان پیش رفتیم و حتی مصدوم هم دادیم !
ولی در عوض چیز بسیار نابی بدست آوردیم و آن چیز ناب ،آشنایی با آدم هایی دوست داشتنی بود . آدم که چه عرض کنم فرشته های زمینی . یعنی به قدری آدم های باحال و خاکی آن جا بودند که که نگو و کیف کردم که جوان ها اینهمه با عشق به زمین و محیط زیستشان زباله های دیگران را برای پاکسازی جمع آوری می کردند و نمی گفتند ما که نریختیم پس به ما چه ! از بالای کوه ، از ته دره از همه جا و چقدر لذت بخش بود آشنایی با این افراد ، مصاحبت با این افراد و خلاصه من برای کل هفته شارژ شدم.

یکی از این افراد آقای سامانی پور بودند که به اتفاق همسرشان ساکن منطقه هستن و دلسوزانه برای آبادی هیو کوشش می کنند و به گفته خودشان هر هفته به رویشگاه رفته و درخت هایی که اسفند ماه کاشتیم را با شلنگ آبیاری می کنند ( لازم به ذکر است که گروه کندو ۲۰اسفند پارسال برای درختکاری به هیو رفته بود) گویا اوقاف اجازه کانال کشی در این عرصه را نداده و مجبورند با شلنگ آبیاری کنند و چقدر برای فرهنگ سازی و مراقبت از طبیعت اونجا تلاش می کنند
و دو نفر عزیز دیگر که آن جا اسمشان ورد زبان همه بود ، حسین آقا و علی آقا که خیلی تلاش می کردند و خلاصه خیلی شیرین بودند و چقد به دل می شینند اینجور آدمها .
علی آقا که بچه شهریار بود به گفته خودش هر دوهفته با گروه برای فرهنگ سازی پاکسازی ، در محیط پارک ها و غیره تلاش می کنند مثلاً روزی را به جمع آوری ته سیگار در فضاهای عمومی اختصاص می دهند و روز دیگری را به جمع آوری زباله های دیگر می پردازند .
و حسین آقا هم همیشه در فعالیتهای محیط زیستی حضور پررنگی دارند.
از زیبایی و طبیعت اردیبهشتی هیو که نگویم برایتان
درختان سنجد با گل‌های لیمویی کوچیک ؛ چه عطری داشت . فکر کنم قوی ترین آرامش بخشی که تا بحال دیدم بود . درختهای زرشک با زرشک های سبز و کوچک ، زالزالک ها، درختان گردو که گردو های سبز کوچکشان خودنمایی می کردند .درخت کهنسال ارس ، درختهای بادام وحشی که بادام های کوچک دلفریبی داشتند و بوته های گل گاوزبان؛ که چه گل‌های بنفش زیبایی داشت
حالا از خوردنی ها برایتان بگویم؟
چای آتشی که خیلی چسبید و طعم آتش و دود می داد و زبانم سوخت از هول خوردن اش ولی می ارزید ! به اضافه نان و پنیر و سبزی تازه با گردو . به به
و در آخر موقع برگشت ، کنار پارکینگ ماشین ها ، جوی آب مهربانی یافتیم که که کنارش چمن ها روییده بودند و پاها رو داخل جوی آب گذاشتیم و از صدا و خنکای شر شر آب لذت بردیم

این بود روایت من از یک روز شیرین و جذاب
بدرود تا سفر و روایتی دیگر

نویسنده : فاطمه طباطبایی 

عضو کارگروه درختبان انجمن هوای پاک کندو

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *